سکوت
نویسنده: هفت آسمان آبی(سه شنبه 87/6/5 ساعت 10:28 صبح)
سلام گلم... سلام همه ی تنهائی من. امروز دیگه اومدم بدون ترس و واهمه باهات حرف بزنم. نمیدونم الان کجای؟ کنارم؟ روبروم؟ توی قلبم.... خودت خوب میدونی خیلی دوست دارم خیلی بیشتر از اینا.
اینروزها خیلی از خطهام کوتاه شده و دائماً دارم میرسم به آخر خط. نمیشه یه خورده خطهامو بلندتر کنی؟ ببین میدونم که میدونی رسیدن به آخر خط یعنی یأس یعنی نامیدی... اینم چیزی که تو دوست نداری. هر کی تورو داره نباید نامید بشه میدونم... ولی دل آدما اینقدر کوچیکه که وقتی تو میخوای بیایی مهمونی دلشون ظرفیت بزرگی تورو نداره بد جوری میگیره.
میدونم که میدونی خیلی دوست دارم. همین